پنجاه و يكم: نماز شب در اسارت
يكى از برادران آزاده مىگويد:
در يكى از اردوگاهها، پس از آن كه عزيزى از ميانمان رخت بربست و به شهادت رسيد، گروهبان عراقى دربارهاش گفت:
(او اسيرى بود كه هر شب در گوشه اتاق شماره 12 نماز شب مىخواند). امام حسين (ع) از رسول خدا (ص) نقل كرد: كه آن حضرت فرمود: كسى كه عمرش با قيام شب و عبادت خدا خاتمه يابد اهل بهشت است.
پنجاه و دوم: نماز شب نخوانده بود گريه مىكرد.
حجت الاسلام على محدّث زاده درباره پدرش مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى (ره) مىگويد:
يك روز صبح پدرم برخاست و شروع به گريه كردن نمود، از او پرسيدم: چرا اشك مىريزيد؟
فرمود: براى اين كه ديشب نماز شب نخواندم! گفتم: پدر جان! نماز شب كه مستحب است و واجب نيست، شما كه ترك واجب نكردهايد و حرامى به جا نياوردهايد، چرا اين طور نگرانيد؟ فرمود: فرزندم! نگرانى من از اين است كه من چه كردهام كه بايد توفيق نماز شب خواندن از من سلب شود؟
پنجاه و سوم: توجه تام به حضرت حقّ
در نجف رسم بود که طلاب در ایام زیارتی، دسته دسته و بسیاری از اوقات با پای پیاده برای زیارت عتبات عالیات می رفتند و شب را در بین راه به جهت خواندن نماز شب توقف و هر یک در گوشه ای مشغول نماز شب میشدند.
در یکی از سفرها آقای روحانی پیر مردی که همراه آنها بود بیشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقایان غرش و نعره شیری را از نزدیک شنیدند و در صدد بر آمدند که چه بکنند. دیدند شیر به سوی آن پیرمرد میرود، گفتند:
«إنا لله و إنا إلیه راجعون» هیچ کاری نمیتوانستند انجام بدهند، شیر رفت و رفت و رفت تا چند قدمی آن آقا ایستاد، آقا هم ظاهراً در رکعت وَتر بود، شیر چند دقیقه کنار آقا ایستاد و آقا را نگاه میکرد، آقا هم مانند مجسمه ایستاده بود و هیچ تکان نمیخورد، بعد از دقایقی شیر حرکت کرد و رفت.
چون قدری دور شد آقایان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وَتر به او گفتند: آقا! از شیر نترسیدی؟ شگفت اینکه پا به فرار نگذاشتی، أحسنت! عجب دل قوی و با جرئتی داری؟ آقا فرمود: بله من ترسیدم، خیلی هم ترسیدم اما دیدم با فرار کردن از چنگال او نجات نمییابم، لذا به خود گفتم که پس چه بهتر حال که باید طعمه شیر شوم، در حال مناجات و راز و نیاز با قاضی الحاجات باشم. و با این حال خوب از دنیا بروم.
حجة الاسلام و المسلمین آقای تهرانی یکی از شاگردان آقا جریان فوق را به صورت ذیل از آیت الله بهجت نقل میکند:
«حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل میفرمودند که در نجف معروف شده بود که فلان آقا از شیر نمیترسد و در بیابان شیر را دیده نترسیده است.
از خود آقا در این باره سؤال میکنند میفرماید: نه، من نیز خیلی از شیر میترسم، ولی وقتی در بیابان مشغول نماز بودم ناگهان شیری از بالای کوه به سوی من سرازیر شد، با خود گفتم: بهتر است اینک که قدرت بر رهایی از شیر را ندارم فکر فرار را کنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم، و چه بهتر که مرا در حال نماز بدرد، لذا از نماز دست بر نداشتم و هیچ عکس العملی از خود نشان ندادم، تا اینکه شیر نزدیک من آمد و دید من کاری نمی کنم، دورادور من گشت و رفت».
ادامه زیباترین حکایات را در گزینه داستان فهرست این وبلاگ مطالعه فرمایید
<-PollItems->
<-PollName->